بی تو مهتاب شبی.باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم.خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهان خانه ی جانم.گل یاد تو.درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آید شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم.در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لبه آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و سحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید تو به من گفتی
"از این عشق حذر کن!
لحظه ی چند بر این آب نظر کن
آب آیینهء عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن!"
با تو گفتم:"حذر از عشق؟ندانم
سفر از پیش تو؟هرگز نتوانم
نتوانم!
:: بازدید از این مطلب : 466
|
امتیاز مطلب : 86
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21